نرگس و مهارت حل مسأله
نویسنده: محمدرضا آتشینصدف
این داستان، واقعی است:
این اتفاق برای خانم نرگس… افتاده بود. وی برایم نوشت که در آن موقعیت چه کار کرد؟ اکنون ماجرا را از زبان خودش بشنویم:
ساعت حدود ۹ صبح بود که زنگ در را زدند. از چشمیِ در نگاه کردم، خشکم زد. علیرضا برادر شوهرم بود که در شهرستان زندگی میکرد و مرغداری داشت. سالی یکی دو بار تهران میآمد و با خانواده به ما سر میزدند. آخرین بار همین تابستان گذشته بود که به اتفاق خانوادة برادر خانمش با دو ماشین آمدند و یک شب خوابیدند و فرادی آن روز به سمت مشهد رفتند؛ ولی حالا تنها بود. خودش و سامسونتش.
مانده بودم چهکار کنم؟ حداقل دیشب هم تلفنی یا پیامکی نزده بود که دارد میآید تهران که من هم از غلامرضا همسرم بخواهم که مرخصی بگیرد تا وقتی داداشش میآید او هم خانه باشد. همین طور سرش را انداخته بود پایین و آمده بود؛ نه اینکه آدم بدی باشد؛ ولی خب گاهی آنقدرها هم که باید مسائل شرعی را جدی نمیگرفتند. اولین بار بود که توی چنین موقعیتی گیر کرده بودم.
از یک طرف دلم برایش میسوخت که بنده خدا حدود ۵۰۰ کیلومتر راه آمده، گیرم با قطار و حتماً الان خسته است و نیاز به استراحت دارد و بالاخره برادر همسرم و فامیل است. نمیدانستم اگر در را باز نکنم و شوهرم بفهمد چه واکنشی نشان میدهد؛ هر چند شوهرم از بقیة برادرهایش به مسائل شرعی مقیدتر بود؛ ولی خب بالاخره اگر داداشش شاکی بشود که من این همه راه را آمدهام و همسرت در را باز نکرده است و سرزنشش بکند، ممکن است خوشایندش نباشد و من را دعوا کند.
حالا این زیاد برایم مهم نبود؛ چون بالاخره همسرم بود و آدمی منطقی بود و میدانستم که شاید اولش شاکی بشود؛ ولی بعد از آن میتوانم قانعش بکنم که کار من غلط نبوده. مشکل اصلی، بازتاب این کارِ من توی فامیل بود؛ از جاریام گرفته تا مثلاً مادر شوهر و پدرشوهرم و… . بدیاش این بود که مطمئن بودم اگر هر کدام از جاریهایم که سه تا بودند، در چنین شرایطی قرار میگرفتند، بدون معطلی در را باز و از او پذیرایی میکردند.
حالا نمیدانم، من در را باز نکنم و وانمود کنم که خانه نیستم یا در را باز کنم، ولی بگویم که ببخشید چون شوهرم نیست نمیتوانم شما را داخل خانه راه بدهم، این مثل بمب توی فامیل صدا میکند و سوژة جلسات فامیل و بهانهای برای حرف و حدیثهایی میشود که اصلاً حوصلهشان را نداشتم. همین طوری، دوری مکانی ما از فامیل، ارتباط ما را کم کرده بود، حالا اگر قرار باشد دلخوری هم پیش بیاید، دیگر کارمان زار میشود. بعد از آن هر از گاهی هم که فرصتی بشود برویم شهرستان، ارتباطاتمان سرد بشود و خستگیهایی که میخواستیم با دیدن فامیل و خوشگردی با آنها از تن بیرون کنیم، به تنمان خواهد ماند و مجبوریم با اعصاب ناراحت به تهران برگردیم.
اینها همه یک طرف و اینکه زن و مرد نامحرم در جایی باشند که کسی نتواند به آن وارد شود، حرام است، یک طرف. حالا همة این فکرهایی که تا الان گذشت یک دقیقه هم نشد. حالا من ایستادم پشت در و با استرس و دستپاچگی همة این فکرها تو سرم میچرخد. خدایا کمکم کن، چی کار کنم که هم خلاف عرف رفتار نکرده باشم و به بیادبی و خشک مقدسی متهم نشوم و روابط فامیلیمان دچار مشکل نشود و هم کاری نکنم که از نظر شرعی مشکلی پیدا شود.
این را هم بگویم که فقط بحث مشکل شرعیاش هم نبود. حقیقت آن است که جدای از حکم شرعی، از بودن با مرد نامحرم میترسیدم. درست است که فامیل است؛ ولی بالاخره آدم است و شیطان بدکار هم که همیشه هست. حوادثی را هم که گاهی در سایتها میخواندم، بیشتر من را میترساند. یک زن جوان تنها توی خانه با یک مرد جوان، خدا میداند چه میشود. خلاصه توی بد مخمصهای افتاده بودم.
از پشت در آمدم توی آشپزخانه، یک قلپ آب خوردم و یکی دو تا نفس عمیق کشیدم. باید آرامشم را به دست میآوردم و فکرهایم را جمع میکردم که چه کار کنم. سه چهار دقیقهای میتوانستم زمان داشته باشم؛ چون اگر به این نتیجه میرسیدم که بهتر است در را باز کنم، میتوانستم عذرخواهی کنم که دستم بند بوده، او هم فکر میکرد مثلاً شاید دستشویی بودهام و عذرم پذیرفتنی بود و اگر هم صبر میکرد باز عذری داشتم و سه چهار دقیقه معطلی باعث نمیشد که متهم به بیاحترامی بشوم، به همان بهانهای که گفتم. از دو حالت خارج نبود یا باید در را باز میکردم یا باز نمیکردم؛ ولی هر کدام از اینها خودش به شکلهای مختلف میتوانست انجام بشود:
۱) باز نکنم و وانمود کنم که اصلاً خانه نیستم. او هم بالاخره میرود و بعد از رفتن او من هم بیرون بروم و یکی دو ساعت بعد به خانه برگردم. بدی این راه حل، آن بود که ممکن بود به شوهرم زنگ بزند و او هم تعجب کند یا نگران شود؛ چون بدون اجازهاش بیرون نمیروم و اگر به خانه یا گوشی همراهم زنگ بزند، مشکل جدیدی پیش میآید که جواب بدهم یا ندهم و حتی ممکن است ناچار به دروغ گفتن بشوم و دردسرهای دیگری هم ایجاد شود. این راه به درد نمیخورد.
۲) باز نکنم و به شوهرم زنگ بزنم که چهکار کنم؛ ولی تقریباً مطمئن بودم که به علت رودرواسی با برادرش و یا نگرانی از حرف و حدیثهای دیگران در بهترین حالت خواهد گفت که در را باز کن، من هم الان خودم را میرسانم؛ ولی با توجه به مسافت بین خانه و محل کارش حداقل سه ساعت طول میکشید تا به خانه برسد و این مقدار تنها بودن با برادر شوهرم را هم نمیتوانستم تحمل کنم.
۳) در را باز کنم، ولی راست و حسینی بگویم: با تمام احترامی که برای شما قائلم، چون غلامرضا نیست نمیتوانم دعوتتون کنم که داخل منزل بیایید و بعد کمی دربارة حکم شرعیاش هم توضیح بدهم. مشکلات این راه حل را که پیش از این گفتم؛ غیر از اینکه این قدر هم شجاعت و رو نداشتم که صاف بایستم و بگویم اجازه نمیدهم وارد خانة من بشوید.
در همین فکرها بودم. ناگهان فکر جالبی به نظرم رسید که هیچ مشکلی نداشت. خدا را شکر کردم و کلی قربان صدقهاش رفتم که این راه حل را به ذهنم رساند. اینکه بروم سریع چادر چاقچور کنم و در را برایش باز کنم و وقتی داخل شد، از او بخواهم که راحت باشد؛ ولی بگویم با شرمندگی من باید بروم همین فروشگاه این نزدیکی و خرید کنم و برگردم. این طوری، هم او پشت در نمانده است و هم من با او تنها نماندهام. رفتم به طرف کمد لباسم و چادرم را در آوردم و در همین حال داشتم این راه حل را هم سبک و سنگین میکردم که دیدم این راه حل هم مشکلاتی دارد: اولاً) کمی غیرمعمول است که مهمان بیاید خانهات و تو او را تنها بگذاری و بدون پذیرایی با حداقل یک چای؛ ثانیاً) اگر گفت لازم نیست شما برید و گفت: چی میخواید؟ من خودم برم بگیرم و رفت و وقتی برگشت چه خاکی بریزم سرم؟؛ ثالثاً) گیرم که من خودم رفتم، مگر چند ساعت میتوانم معطل کنم؟ خلاصه دیدم این راه هم چندان جالب نیست.
به اینجا که رسید، گفتم: در چه شرایط پیچیدهای قرار گرفتید! انیشتین هم بود فکر کنم کم میآورد. بالاخره چی کار کردید؟ گفت: استاد! خدا کمکم کرد و بالاخره یک راهی پیدا کردم که از هر جهت عالی بود. وقتی راه حلش را گفت به او آفرین گفتم.
خوانندة عزیز، میدانم اکنون چقدر مشتاقی که بدانی این بانوی خوشفکر چه راهکاری را در پیش گرفت. من هم قول میدهم که آن را خدمت شما عرض کنم. با این حال اجازه میخواهم که پیش از آن چند نکتة مهم را عرض کنم:
وقتی این ماجرا را از این خانم شنیدم، نکتهای را دریافتم که تا آن روز به آن کمتر توجه کرده بودم و آن اهمیت مهارت حل مسأله در زندگی و حتی دینداری ماست؛ چنانکه در بالا میبینید، این کافی نیست که ما حکم شرعی را بدانیم و بنا داشته باشیم که به ضوابط دینی پایبند باشیم؛ بلکه در کنار آن باید در حل مسأله نیز مهارت داشته باشیم تا بتوانیم در شرایط دشواری از این دست بتوانیم آنچه را که خدا از ما خواسته به بهترین شکل ممکن انجام دهیم؛ به طوری که عرف و شرایط اجتماعی را هم رعایت کرده باشیم و به یقین میتوان گفت که خدای تعالی نیز همین را از ما میخواهد. در واقع بسیاری از خواستههای خدای تعالی از ما که در آیات و روایات اهل بیت آمده است در شرایط گوناگون به روشهای متفاوتی میتوانند اجرا شوند. اینکه ما بتوانیم بهترین شکل ممکن برای اطاعت از پروردگار و انجام دستورهای او را پیدا کنیم، مهارتی بایسته است که بخش مهمی از آن را میتوان با فنونی آموخت که امروزه در مهارت حل مسأله بیان میشوند.
از همینجا هم میتوان فهمید که در موارد بسیاری که دیندارانی اجرای دستورهای دینی را در شرایط امروز جامعه دشوار مییابند و چه بسا آن را کنار بگذارند، ناشی از نداشتن مهارت حل مسأله است؛ اما راهکار این خانم محترم، چنین بود: به خانم همسایة دیوار به دیوارمان که رابطة دوستی با هم داشتیم زنگ زدم و گفتم که خواهشی از تو دارم و نمیتوانم الان زیاد برایت توضیح بدهم؛ ولی نگران نباش چیز مهمی نیست. شما فقط دو سه دقیقة دیگر بیا دم منزل ما با چادر بیرونت. او هم قبول کرد. بعد زود چادرم را سرم کردم و رفتم در را باز کردم و مهمانمان را دعوت کردم داخل و عذرخواهی کردم که معطل شده است؛ چون دستم بند بوده است. او داخل آمد و تازه روی مبل راحتی نشسته بود که زنگ در را زدند. رفتم و در را باز کردم. دوستم بود. سریع برایش توضیح دادم که مهمان نامحرم دارم و میخواهم به بهانة اینکه با تو قرار است بیرون برویم، او را در خانه تنها بگذارم و با هم تا سر کوچه برویم که حرفمان دروغ در نیاید و بعد بیایم خانة شما تا همسرم برسد.
بعد از دوستم خواستم بیاید داخل تا من پذیرایی مختصری از برادر شوهرم بکنم و بعد برویم. او هم آمد و رفت توی آن اتاق و آمدم پیش برادر شوهرم و عذرخواهی کردم و گفتم که قرار است با دوستم برویم جایی. الان هم آمده. ببخشید که شما را تنها میگذارم. راحت باشید. خانة خودتان است. بعد رفتم چایی دم کردم و سفرة صبحانه را پهن کردم و لباس پوشیدم و با فرشتة نجاتم از خانه زدیم بیرون.
وقتی شاگردم این ماجرا را تعریف کرد. خندیدیم و گفتم: باید به خانم همسایهتون، یک جایزه داد.
– چطور؟
– اینکه یک خانم بتواند در دو سه دقیقه آماده بشود و از خانه بیاید بیرون جایزه ندارد؟!
پایش سبک زندگی، سال دوم، شماره ۱۱، بهمن ۱۳۹۴، صفحات ۵۶-۵۹.